۱۱

زمان ستانیزی

بسی تاریک گردیده جهان بی جهان من

ز خود انکار باید کرد زمان بی زمان من

قضا را قسمت و تقدیر که قدر عمر می کاهد

نقاب بر دیده گسترده  ازان اشک روان من

او را اسم زیاد بود لیک هیچ مسمی را کفایت توصیف جوهر انسانی او نبود: جهان، گلالی، گلالی جان، گلی جان، گلی خانم، گُله، خاله گُله، مور، مامی....  پس من  هر روز جهانتاب عالمتابم  را به یک نام خاص صدا می کردم حتی به عبارات و کلمات محبت آمیز و خیال برانگیز که معمول عام نیست او را طلب می کردم و از او طلب می کردم و او میدانست که خود مخاطب است. این شیودهٔ بود که ما هر روز زندگی خود را به گونهٔ دیگری رنگ می کردیم. پس لازم است بدانیم که ذکر هر جهان مفهوم دیگری را می رساند و موهوم دیگری را می پوشاند:

مرا جهان  دگر است و ترا جهانِ دگر

راز اندیشه  نگنجد اندر بیان دگر

هرچه گویم نتوانم ز معنی بر گویم

شرح معنی کند ایجاب صد زبان دگر

سال پیش روز عشاق بود (والنتاین) دوستان از من تقاضا کردند شعری به این مناسبت بسرایم.

وقتی از جهان دعوت کردم به کنایه گفت: میخواهی من بین حضار بنشینم تا تو  از عشق به دیگران سخنپردازی کنی و شاعر نمایی؟ 

بعد از اسرار قبول کرد با من به مجلس مشاعره بیاید.

پس برمن بود تا اثبات کنم که برای او می سرایم:

وجه الهام خود گزید که دعایست که مسلمانان چند و چندین بار در روز آن را به زبان می آورند و از او طلب می کنند: ربنا اتنا فی الدنیا حسنه و فی الاخره حسنه

این دعا را حضرت حافظ با این تعدیل صوفیانه بیان کرده:

وصال او ز عمر جاودان به

خداوندا مرا آن ده که آن به

من هم به همین بیت حافظ تضمین  کردم تا جهانم را قناعت دهم که یگانه عشق من اوست:

جهان

ز رنگ روی او هر آستان به

به هر عالم که او باشد همان به

ز نیکوئی و لطف بیکرانش

به زعمت هرچه آید او از آن به

ز هر حادث که رنج و محنت آرد

غبار خاطرش اندر امان به

ز شوقش پیر تن برنائ جانم

همین حالم ز عمر جاودان به

گل رویش بیاراید چمن را

نشستن پیش او در گلستان به

به سان ژالهٔ خسبیده در گل

دُر شهوار او خوش در دهان به

مرا از مژه اش یک نقطه حاصل

درون سینه ام داغش نهان به

بَرَد دل حسرت تیر نگاهش

رواق جفت ابرویش کمان به

دو چشمش صد هزار مظهر به چشمم 

دلِ بُرده چنین، دلبر چنان به

تصور غافل از تصویر او نیست

خیال چهره اش اندر روان به

زمانا رشک چشم خسروانی

جهانت خوشتر از هردو جهان به